+ دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است | مناجات با حضرت امام حسین علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است

یعنی که هرچه گریه برایت کنم کم است

شکر خدا که با همه ناقابلیمان

اشکی برای عرض ارادت فراهم است

^ آهی کشید گریه ی ما را در آورید | مناجات با حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

آهی کشید گریه ی ما را درآورید

ما را کُشید و شالِ عزا را در آورید

ما داد مثل پیر جوان مُرده می زنیم

وقتی صدای گریه ی ما را در آورید

پروانه ام دوباره مرا آتشم زنید | مناجات با حضرت امام حسین علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

پروانه ام دوباره مرا آتشم زنید

هر لحظه هر نفس همه جا آتشم زنید

پای فرات ، علقمه فرقی نمی کند

دست شماست تا که کجا آتشم زنید

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی | شهادت حضرت امام جواد علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی

تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می شکست

وقتی که بال می زدی و پر نداشتی

عمری غبار حضرت معصومه ایم ما | مدح حضرت معصومه سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

عمری غبار حضرت معصومه ایم ما

تا در جوار حضرت معصومه ایم ما

هر چند بار حضرت معصومه ایم ما

در سایه سار حضرت معصومه ایم ما

بگذارید از این خانه عبا بردارد | شهادت حضرت امام صادق علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقه ی دود و آتش

طفل ترسیده از این معرکه را بردارد

غمی میان دل خسته ام شرر دارد | شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

غمی میان دل خسته ام شرر دارد

دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به روی ایوانم

دوباره آمده و از رضا خبر دارد

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است | شهادت حضرت امام رضا علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است

گویی تمام بسترم آتش گرفته است

تر می کند لبان مرا کودکم ولی

از تشنگی ، لب ترم آتش گرفته است

زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند | شهادت حضرت امام سجاد علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند

بند بند من افتاده ز پا را سوزاند 

آسمان تار شد و جرعه ی آبی این زهر

پاره های جگر غرق بلا را سوزاند 

نیمه ای می گذرد از شب و سرگردانم | شهادت حضرت مسلم علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

نیمه ای می گذرد از شب و سرگردانم

چشمم احیا دارد

خانه ای نیست پناهم دهد و حیرانم

کوفه غم ها دارد

عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را | شهادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آن همه گل ، آن همه نیلوفر را

عمری غبار حضرت معصومه ایم ما | ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

عمری غبار حضرت معصومه ایم ما

تا در جوار حضرت معصومه ایم ما

هرچند بار حضرت معصومه ایم ما

در سایه سار حضرت معصومه ایم ما

اهل دیار حضرت معصومه ایم ما

 

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد | ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد

خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد

خبری نیست که دریا ، صدف موسی شد

خبر آن است که گفتند علی بابا شد

از عربده ام پر شده میخانه ام امشب | ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام | حسن لطفی

 

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

از عربده ام پر شده میخانه ام امشب

بد مستم و بر گردن پیمانه ام امشب

سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب

زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب

 

روزی که بال میزدم اما پری نبود | ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

روزی که بال میزدم اما پری نبود

روزی که حلقه میزدم اما دری نبود 

روزی که باده عربده میزد حریف کو

حل میشدم درون مِی و ساغری نبود 

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست | ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست

ما شنیدیم در این شهر که آقائی هست

دورِ این خانه شلوغ است اگر جائی هست

دردمندیم و دلی خوش که مداوائی هست

تا نفس هست تا سلامی هست | مدح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

تا نفس هست تا سلامی هست

بالِ پرواز هست بامی هست

مَحرم است آن کسی که عاشق شد

تا که لیلا بُود پیامی هست

سر خاکت دوباره آمده ام | شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

سر خاکت دوباره آمده ام

تا برایت دوباره گریه کنم

شب هفتم رسیده ام تا با

دلِ خود پاره پاره گریه کنم

 

دارم عذاب می کشم و آب می کشم | شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

دارم عذاب می کشم و آب می کشم

با چاه آه از دل بی تاب می کشم

بعد از سه ماه گونه ی مهتاب دیدنیست

دارم خجالت از رُخِ مهتاب می کشم

این روزها که دیدنتان کیمیا شده | شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

این روزها که دیدنتان کیمیا شده

این خانه بی نگاه تو دار العزا شده

باور نمی کنم چقدر آب رفته ای

حتی برای ناله لبت بی صدا شده

بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت | شهادت امام رضا علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطالب

بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت

بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت

همچمون کبوتران ز عطش بال می زنم

لب تشنه ام ،دلم ،جگر پاره پاره سوخت

بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد | شهادت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله | حسن لطفی

 

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد

با تماشای تو قلب پدرت می سوزد

ای جگرگوشه ی من شعله مزن بر جگرم

جگرم سوخت ز بس که جگرت می سوزد

آهم ؛که شعله بر جگر غم کشیده ام | اربعین حسینی | حسن لطفی

 

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

آهم ؛که شعله بر جگر غم کشیده ام

اشکم، که قطره قطره به پایت چکیده ام

آئینه ام، که زخم ترک خورده ام ز سنگ

سروم، که سایبان شده قد خمیده ام

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو | اربعین حسینی | حسن لطفی

ادامه  ی شعر در ادامه ی مطلب

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم

یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

دید چشمش به آسمان وا بود | حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

دید چشمش به آسمان وا بود

تشنه بود و میان خون ها بود

لحظه های جسارت و غارت

در دل قتلگاه بلوا بود

به حرم تا که تو را از سفرت آورند | مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

به حرم تا که تو را از سفرت آورند

پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

چقدر در سر راهم پر خونین دیدم

چه بلایی به سر بال و پرت آوردند

بگو هنوز برایت کمی توان مانده | مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام | حسن لطفی

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب

بگو هنوز برایت کمی توان مانده

بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟

فقط برای نمازی کنار بابا باش

هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده