ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد
دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد
بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن
نظر حضرت حق ، همّت پَر می خواهد
به هواخواهی از یار ، علمدار شدن
سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد
آسمان موهبتی باز فرستاد زمین
صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد
نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است
یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد
دامن فاطمه ای باز قمربار شده
علی دوم زهراست ، پسردار شده
پسری آمده همنام رسول دو سرا
احمد دوّمی از نسل علی و زهرا
آمده تا که به اسلام اصالت بدهد
آمده تا که بود پرچم دین پابرجا
خاک می خورد علوم نبوی روی زمین
آمده تا که تکانی بدهد دنیا را
کیست او ، آنکه بفرمود نبی در وصفش
باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا"
شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر
شیعه باقی است به ابقای کلام آقا
آمده روشنی چشم رسول ثقلین
نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین
کیست مولا ، نوه ی صاحب کشتی نجات
کیست آقا ، پسر ذکر و دعا و صلوات
او همان زمزمه ی یهوه بُوَد با موسی
او همان نور خداوند بود در میقات
او همان است که با نام شریف "باقر"
مژده ی آمدنش داده خدا در تورات
او همان است که از دور و برش می روید
صد هزاران گل خیرات ، درخت برکات
عمل دشمن او چیست به جز بار گناه
لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات
مهر ارباب ، قبولی عمل می باشد
بی ولایش به خدا لعل ، بدل می باشد
هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد
از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد
نفس عیسوی اش داروی هر دردی است
کور از هُرم نفس هاش شفا می گیرد
گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه
با همان دست کرم ، دست گدا می گیرد
گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود
گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد
گاه با خاطره ی کودکی اش ؛ تنهایی
به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد
چار ساله پسری بود به همراه پدر
به سوی دشت بلا ، کرببلا کرد سفر