ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دل بی تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت
از تنت تا بعد هفده روز ، سَم بیرون نرفت
خانه ی "موسی " بدون طور ، کوه نور شد
نور در واقع ز بیت النور هم بیرون نرفت
بعد شادی - آن رفیق نیمه راه - از سینهام ؛
هر چه گفتم غم برو ، غم از دلم بیرون نرفت
از همان روزی که با ذکر تو دم در سینه رفت
چون که یا معصومه گفتم بازدم بیرون نرفت
چون دلم راهی مشهد گشت بر گرد ضریح
هم از این مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت
در حقیقت این خودش اوج کریمه بودن است
مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت
" ای دل اندر صحن هایش از پریشانی منال "
مُحرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت
دست پُر گرچه نیامد هیچ کس اینجا ، ولی
دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت
ازحرم که هیچ ، حتی شک ندارم زائرت ؛
دست خالی از خیابان ارم بیرون نرفت