ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا دم هوی کسی یا دم تیغ دو سری
بر دل خسته دلان میکند آخر اثری
سال ها حلقه زدم بر در میخانه ی تو
که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری
زین چهارت که بگویم به طهارت بفرست
کوثری،جام طهوری،شرری،چشم تری
ز تو خواهم که مرا از گنه آزاد کنی
به نگاهی که اسیرم کنی و خود بخری
غرض از آمد و شد دیدن بالای تو بود
لحظه ای یا که دمی یا که شبی یا سحری
سالیانی است که من در هوس کنج قفس
ریختم بی خبر از دام غمت بال وپری
آمدم تا که بیابم سر کویت سر و پا
شهره گشتم سر کوی تو به بی پا و سری
تو چه خورشید جمالی که نبینند تو را
جز دو سه مشتری حُسن به سالی قمری
بس کن ای دل که نگنجند عزیزان در بیت
آسمان قاب ندارد که به منزل ببری