ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
این طفل که لب تشنه ی یک قطره ی آب است
یک قطره اشکش رزق صد جام شراب است
کرببلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان
یعنى غلام خانه ی دیگر نگردان
معطل کن و چیزى نده ، بگذار باشیم
ما را فقیر این در و آن در نگردان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد
آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد