ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است
ما شنیدیم ، او ولیکن چل نفر را دیده است
قبل ضربت خوردن مولا و شاید قبل تر
بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است
ما شنیدیم ، او ولیکن چل نفر را دیده است
قبل ضربت خوردن مولا و شاید قبل تر
بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از آن چه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند
گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رضا نشست و به معصومه اش نگاه انداخت
چنان که چشمه ی ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داشت آن روز زمین قصه ای از سر می خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره آمده ام تا به من بها بدهی
مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی
گره به کار من افتاده اِی کلید بهشت
خدا کند که به من فرصت دعا بدهی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از خدا آمده ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم؟
می روم پشت سرم آب مریز ای مادر
وطن مادری آنجاست ، چرا برگردم؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
به خواب سخت فرو رفته پای همت من
وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پای مرا به مجلس آقا کشید و رفت
دیوانه ای که از قفس آخر پرید و رفت
دلگیر بود، طعنه ی ما را شنید و رفت
شکر خدا که فاطمه او را خرید و رفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا کی به تو از دور سلامی برسانم
از تو خبری نیست برادر نگرانم
در می زند اینبار کسی...از هیجانم...
شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از سرِ ناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با دست بسته هست ولی دست بسته نیست
گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر
چنان عقیق شدم داغ دار انگشتر
به مشک طعنه زده در میان قحطی آب
خوشا به حال لب آبدار انگشتر