ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گویا به سر رسیده غم انتظارها
از راه آمده است نگارِ نگارها
بابا خوش آمدی ، قدمت روی چشم من
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گویا به سر رسیده غم انتظارها
از راه آمده است نگارِ نگارها
بابا خوش آمدی ، قدمت روی چشم من
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قصه ی هیچ کسی مثل من آغاز نشد
هیچ کس مثل من اینگونه سرافراز نشد
هیچ عاشق پی معشوق خود اینقدر نرفت
هیچ عشقی به نگار اینقدَر ابراز نشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست
باغ های این حوالی را همه سرما زده
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است
آنکه با آمدنش نـور هویـدا شدنی است
غم مخور ای دل سرگشته سحر نزدیک است
شب ظلمــانی این بادیه فردا شدنی است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر ، عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما بعد از آن که بر غم تو مبتلا شدیم
بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم
هرکس وسیله داشت برای هدایتش
ما با نســیم روضـه ی تو با خــدا شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا را شکر مهمان حسینیم
به لطف تو سر خوان حسینیم
خدا را شکر هیئت خانۀ ماست
پذیرای محبــــــان حسینیم