ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قصه ی هیچ کسی مثل من آغاز نشد
هیچ کس مثل من اینگونه سرافراز نشد
هیچ عاشق پی معشوق خود اینقدر نرفت
هیچ عشقی به نگار اینقدَر ابراز نشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قصه ی هیچ کسی مثل من آغاز نشد
هیچ کس مثل من اینگونه سرافراز نشد
هیچ عاشق پی معشوق خود اینقدر نرفت
هیچ عشقی به نگار اینقدَر ابراز نشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود
همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود
خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا
بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود
دستش از عمه کشید و بدنش می پیچید
زیر پایش عربی پیرهنش می پیچید
گِردبادی ز خیامی به نظر می آمد
گِردش انگار زمین و زمنش می پیچید