ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره ی تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره ی تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر هم نزن نماز مرا ، بی هوا نزن
حالا که می زنی ، جلوی آشنا نزن
سجاده و عبای مرا می کِشی ، بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پایم به سوی قبله ، لبم غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ ما را نیمه شب بر سینه می زد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در محضرت اصول صداقت به هم نخورد
جمله که هیچ واو روایت به هم نخورد
ای در خدا فنا شده ، بر دیدن شما
هفتاد سال پلک عبادت به هم نخورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته
خانه ی امنی به دست یک ستمگر سوخته
کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
کآستان صادق آل پیمبر سوخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم
در دین و علم این همه منصب نداشتیم
نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم
ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دارم هوای تربت شیخ الائمه
چشمم به دست رحمت شیخ الائمه
منت خدایی را که ما را خلق کرده
از خاک پای حضرت شیخ الائمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زخمی که هست بر جگر من جدید نیست
سوزانده جانم و به اجل هم امید نیست
آتش کشیده اند در خانه ی مرا
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تورا خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آتشی باز فراهم شده و بر در خورد
دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد
بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را
پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شهپر جبریل در صحن و سرایت ریخته
کهکشان ها چون غباری در هوایت ریخته
ماه ، شمع روشن شب های عرش خاکی ات
بـوسه ی خورشید هم پایین پایت ریخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیرمردی بین آتش از نوا افتاده است
رهبری تنها میان کوچه ها افتاده است
با رخی نیلی به یاد مادرش فریاد زد
ماجرای کوچه بهرم خوب جا افتاده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست
او یک امام بود هر چند بی قیام
او یک رسول بود جبریل شاهد است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیاموزند تا در مکتبت ، مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را
تو را از شش جهت خواندند مولای ششم چون که
به دست خویشتن داری زمام کلّ خلقت را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگذارید از این خانه عبا بردارد
لااقل رحم نمایید عصا بردارد
بگذارید در این حلقه ی دود و آتش
طفل ترسیده از این معرکه را بردارد