ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر هم نزن نماز مرا ، بی هوا نزن
حالا که می زنی ، جلوی آشنا نزن
سجاده و عبای مرا می کِشی ، بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن
آتش زدی به زندگی ام بس کن و برو
دیگر نمک به زخم دل من ، بیا نزن
در خانه بس نبود غرورم شکسته شد ؟
حداقل مقابل همسایه ها نزن
با تازیانه ات به سر و صورتم بزن
حرفی فقط به حضرت خیرالنساء نزن
بالای مرکبی و خجالت نمی کشی
پیچیده پای من ... چه کنم ؟! بی حیا نزن
موی سپید دارم و شیخ الائمه ام
هر طور می زنی بزنم ، با عصا نزن
وقت گریز من شده " نوحوا علی الحسین "
زینب دوید و گفت : غریب مرا نزن
ای شمر بس کن و به روی سینه اش نرو
با چکمه ات قدم روی عرش خدا نزن
با دست و پا زدن گره ای وا نمی شود
تشنه لبم ... عزیز دلم ... دست و پا نزن