ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی که تو را عرش معظم آورد
یک فاطمه زهرای مجسم آورد
قنداق تو را که آسمان می بوسید
جبریل به گریه های نم نم آورد
تو آمدی و همه به هم می گفتند
از صبر دل تو صبر هم کم آورد
وقتی که تو آمدی حسینت می گفت
با آمدنت خدا محرم آورد
وقتی که تو آمدی حسینت پا شد
در پیش تو هفتاد و دو پرچم آورد
آنگاه سپرد دست بالا دستت
هفتاد و دو پرچم خدا را دستت
خورشید گرفته نور خود را از تو
دریا هیجان و شور خود را از تو
حتی گل جانماز هم می گیرد
شاداب ترین حضور خود را از تو
لبخند به چهره داری و غم به دلت
دارد غم ما سرور خود را از تو
مردان خدا گرفته اند ای بانو
برگ گذر و عبور خود را از تو
ایوب ترین مرد بلا هم دارد
ایمان دل صبور خود را از تو
ای عمه ی دلشکسته ی عاشورا
مهدی طلبد ظهور خود را از تو
ای قبله نمای حاجت یوسف ها
حاجت بده ای عمه ی حاجات خدا
بانوی ستاره ها و زیبایی ها
بانوی سحر خیز تماشایی ها
در عرش همه از تو سخن می گویند
ای بانوی با کمال بالایی ها
از خانمی توست که هی می ریزد
دور و بر تو این همه آقایی ها
جز تو چه کسی به کربلا می سازد
از این همه اتفاق زیبایی ها
یک عده تو را فاطمه ات می خوانند
یک عده تو را حیدر زهرایی ها
یک عده گل مریمشان تو هستی
ای مریم قدیسه ی عیسایی ها
ای دسته گل مریم زیبای علی
مجنون پر از فاطمه ! لیلای علی
افلاک حریم تو ، جهان اقلیمت
یک عرش پر از فرشته در تعظیمت
با شاخه ی گل هزار پیغمبر هم
ایستاده در این مجالس تکریمت
شرمنده از این که دست هایم خالی است
اما همه ی زندگیم تقدیمت
هر قدر ورق می زنم اوقات تو را
جز نام حسین نیست در تقویمت
با یک سر بر نیزه چه کرده ای که
از کوفه الی شام شده تسلیمت
تو از سرِ چشمه آب خوردی بانو
تو بر سر نیزه دل سپردی بانو