ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید که از زمین و زمان دلبری کنی
نامت نهاده اند علی ، سروری کنی
پروانه ی دلم به تمنای شعله ات
بالش گشوده است که خاکستری کنی
بد نیست ای نگار بیایی و لحظه ای
فکری به تنگدستی این مشتری کنی
خاتم اگر نبود محمد به انبیاء
جا داشت بین خلق که پیغمبری کنی
از مأذنه صدای اذانت رسیده است
تحریر میزنی ز پدر دلبری کنی
مفتاح بندگی است اذانی که گفته ای
"الله اکبری" که "علی اکبری" کنی
فریاد کن به مأذنه "حق مرتضی علی است"
تا اهل شهر را همگی حیدری کنی
امشب بیا به حال دلم یک نظاره کن
امشب بیا که باز گدا پروری کنی
از کودکی همیشه به من گفته مادرم :
باید برای آل علی نوکری کنی
شرمنده ام که خار ، ثناگوی گل شده است
رسمِ شماست این که گدا را جَری کنی