ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بس که پای تا سرم آتش گرفت و سوخت
شیرازه های پیکرم آتش گرفت و سوخت
آتش ز جان سوخته ام شعله می کشد
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت
از کودکی ز خاطره ی رنج مادرم
تا پای مرگ خاطرم آتش گرفت و سوخت
زهرم دهید باز ، مگر راحتم کنید
در کنج حجره بسترم آتش گرفت و سوخت
مثل کبوتری که فقط بال و پر زند
این بازمانده ی پرم آتش گرفت و سوخت
از احتضار من پسرم شد به اضطرار
وای از دلش که در برم آتش گرفت و سوخت
خواهر نداشتم که عزاداری ام کند
از راه دور دخترم آتش گرفت و سوخت
جسم مذاب را چه غم از هُرم آفتاب
خورشید هم ز پیکرم آتش گرفت و سوخت
این چند ساعتی که عطش را چشیده ام
با " یا حسین " ، حنجرم آتش گرفت و سوخت
دل پای مرگ حضرت لیلا به ناله گفت :
مجنون منم که دلبرم آتش گرفت و سوخت
انگار می شنیدم عزای رباب را
می گفت : کام اصغرم آتش گرفت و سوخت
با این که جان تازه و جسم جوان من
از کینه های همسرم آتش گرفت و سوخت
بالای تربتم بنویسید : عمر من
از غصّه های مادرم آتش گرفت و سوخت