ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با چه توجیهی مداد از هم نریخت ؟
هر قَدَر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
از چه خاک و ابر و باد از هم نریخت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با چه توجیهی مداد از هم نریخت ؟
هر قَدَر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
از چه خاک و ابر و باد از هم نریخت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاکستر وجود مرا می دهد به باد
سنگینی عزای تو یا حضرت جواد
تشنه ، میان خانه ی خود دست و پا زدی
یک جرعه آب ، همسر تو ، دست تو نداد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این آشفته حالی در دل حجره قدم می زد
و تاریخ این سِری داغ عظیمی را رقم می زد
خدا باید تو را مدحت کند ، این کار شاعر نیست
چرا که دست و پا بسته ز تو شاعر قلم می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده
غربت میان شهر ، جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماه باشی ، روز و شب در آسمان باشی اگر
لحظه لحظه ، روشنی بخش جهان باشی اگر
روضه ات یکجور دیگر می شود ، در حجره ات
خود ولیِّ عهد سلطان زمان باشی اگر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای حجره ات غریب ترین جای این جهان
در قتلگاهت .... آه ... کسی نیست روضه خوان
جز مادری جوان که ز جان آه می کشد
هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
وای از عِناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرده زاده ی خیرالمآب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دل حجره ی تاریک که بسته است درش
می رسد ناله ای و دل شده خون از اثرش
چیست ؟ این ناله ی سوزنده و از سینه ی کیست ؟
صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد
به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شِکوه نداشت
و لیک داد ، ز بیداد آشنا می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بس که پای تا سرم آتش گرفت و سوخت
شیرازه های پیکرم آتش گرفت و سوخت
آتش ز جان سوخته ام شعله می کشد
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی
بهانه دست جگرهای چشم ما دادی
اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم
جواز نوکری امشب مرا دادی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی
خواهر نداشتی که اگر بود می شکست
وقتی که بال می زدی و پر نداشتی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود
زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دشمنانت یک طرف ، آن آشنا از یک طرف
بی وفایی یک طرف ، زهرِ جفا از یک طرف
کلِ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف ، اهلِ سما از یک طرف
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
جگرت سوخت و این ؛ قلب رضا را سوزاند
پشت این حجره ی در بسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست و دل باز از سر و رویش مشخص می شود
یک جواد از خلق و از خویش مشخص می شود
دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند
از دل حساس و حق گویش مشخص می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این ها به جای این که برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدایِ گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را
وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را