ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده
غربت میان شهر ، جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده
خیلی برای قتل من زحمت کشیده
خیلی برای کشتنم تدبیر کرده
با تیغ نه اما به من زهری که داده
کار هزاران ضربه ی شمشیر کرده
مثل امام مجتبی چیزی نگفتم
پاره جگر این زهر را تفسیر کرده
سر روی پای خواهری باشد چه خوب است
خواهر ندارم تا بگویم دیر کرده
من آبرودارم دراین خانه نرقصید
این سوت و کِل خیلی مرا تحقیر کرده
فریاد من شد العطش ، با خنده هایش
فریاد من را سخت بی تأثیر کرده
حرف از عطش شد یاد جدم می کنم باز
داغش دل و جان مرا تسخیر کرده
بستند تنها آب را بر روی جدم
آبی که گرگ تشنه را هم سیر کرده
یاد وداع عمه ام از قتلگاهش
این لحظه ها فکر مرا درگیر کرده
زینب مدینه خواب هجران دیده و شمر
در کربلا این خواب را تعبیر کرده
عمه برادر را اگر نشناخت حق داشت
وقتی که هر عضو تنش تغییر کرده
بیرون کشید از پیکرش صد تیر و مانده
سر نیزه ای که در گلویش گیر کرده