ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته ی اشک است و در چشم ترش خونریزی است
دشمنی دارد که کار خنجرش خونریزی است
" کربلا شش دانگ ملک شخصی او بود و هست "
ملک شاهی که درون کشورش خونریزی است
راوی مقتل چگونه زخم هایش را شمرد
در تمام ذره های پیکرش خونریزی است
روی دار قامتش شمشیرها رج می زنند
از نوک پایش لغایت تا سرش خونریزی است
روی تل ، این صحنه را دارد تماشا می کند
رو به روی چشم های خواهرش خونریزی است
این طرف خون روی پای مادری پاشیده است
این طرف ، نزدیک پای مادرش خونریزی است
این طرف تر دختری با زحمت آب آورده است
پیش چشم اشکبار دخترش خونریزی است
بعد از این دیگر نمی خوانم زیارت ناحیه
یک سرش اشک من است و یک سرش خونریزی است
حضرت حجت ! تو را هرگز نمی فهمم ولی
گریه کردم ... گریه کردم ... آخرش خونریزی است
