ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از نفس صبح عید ، می شنوم بوی تو
در گل لبخند گل ، می نگرم روی تو
پای به هر جا نهی روی به هر سو کنی
دیده کنم خاک پا روی نهم سوی تو
چشم سرم را دواست عکس خیال رخت
زخم دلم را شفاست خاک سر کوی تو
گر چه نهـان در دلی گرمی هر محفلی
ملک وسیع خداست پر ز هیاهوی تو
خاک توام سجده گاه روی توام قبله گاه
گشته دو محراب من طاق دو ابروی تو
روح مسیح خداست هر نفست را به لب
لیله ی قدری سَواست در سر هر موی تو
برده دل از دسـت خلق طلعت نادیده ات
کرده قیامت به پا قامت دلجوی تو
تا صف محشر کند ناز به آب حیات
خضر بنوشد اگر قطره ای از جوی تو
دوزخ کافر شود بغـض تو و خشم تو
جنت مؤمن بود خُلق تو و خوی تو
گر چه بـود محترم بر همه عالم حرم
کعبه ی " میثم " بود طلعت نیکوی تو