ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به جز از باغ حسنت گل نچیدم گل نمی چینم
رخت را بس که می بینم گمان کردم نمی بینم
سزد در هر نفس گردم هزاران بار قربانت
به امیدی که یک بار از کرم آیی به بالینم
به خاک پات سوگند از کدامین کوچه می آیی
که گردم گرد و بر خاک ره آن کوچه بنشینم
اگر جانم رود از تن نشاید مهر تو از دل
که رسم عاشقی پیش از ولادت بوده آیینم
تمام لحظه های عمر شد جان کندنم بی تو
تو بازآ تا به پیکر باز آید جان شیرینم
نمی دانم که بودم کیستـم آنقدر می دانم
تویی بودم تویی هستم تویی عشقم تویی دینم
دعای عهد خواندم عهد بستم با تو یا مولا
که باز آیی و گل ریزم به پات از روی خونینم
بیا ، تا کی صدای مادرت آید ز پشت در
بگو تا کی سر جد تو را بالای نی بینم
دعا کردم به تعجیل ظهورت دیدم ای مولا
که نام تو دعایم بود و یادت بود آمینم
به چشم " میثم " دل خسته اشک انتظاری ده
اگر چه اشک هم دیگر نخواهد داد تسکینم