ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حرف هجران شده بسیار به هم ریخته ام
باز از دوری دلدار به هم ریخته ام
کاش ای کاش فقط نیمه نگاهی می کرد
به منِ عاشق بیمار ... به هم ریخته ام
به گمانم پسر فاطمه با من قهر است
نشدم لایق دیدار به هم ریخته ام
کار دستم دهد این بار گناهانی که
روی هم گشته تلمبار به هم ریخته ام
با همه بار گناهی که به گردن دارم
مثل حُر آمدم این بار ... «به هم ریخته ام»
دگر از دست خودم خسته شدم از بس که
شده ام مایه ی آزار به هم ریخته ام
من گنه می کنم و دائماً او می بخشد
من که از این همه تکرار به هم ریخته ام
«مرد صابونی» ام و میل به دنیا دارم
اصلاً انگار نه انگار به هم ریخته ام
فتنه معلوم کند که چه کسی پاکار است
نیستم عاشق پاکار به هم ریخته ام
من آلوده فقط لاف زدن را بلدم
این چنین می کنم اظهار: به هم ریخته ام
یک نفر یار ندارد! چه قدَر مظلوم است
از چنین وضع اسفبار به هم ریخته ام
با تمام بدی ام باز رهایم ننمود
خیلی از مرحمت یار به هم ریخته ام