ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر چـه امشب پـیـکـرم می سوزد از زهـر جفا
خـوب شـد ، راحـت شـدم از غصّه هــای کــربـلا
روضـه خــوانِ کــربـلا و مـــادرم زهـــرا شـدم
سوخـتــم از مــاجـــرای پـهـلـوی خـیــر النـســا
گـر چـه این زهـر هشام بـی حـیـا جـانـم گرفت
شیشه ی عمـرم شکسته شد میـان خیمه هـا
مـن تــمــام مـــاجـــرای کــــربــلا را دیـــده ام
عمـر مـن ســر شد مـیــان گــریــه و بــزم عــزا
بـا دو چشم خـویـش دیدم حلق اصغر پـاره شد
آن چنان تیر سه پر را زد که شد رأسش شد جدا
بـا دو چشم خـویـش دیدم اربـاً اربـا شد عـلــی
داغ اکــبـــر آتـــشــی زد بــــر دل خــون خـــدا
بـا دو چشم خـویـش دیدم مشک سقا پاره شد
فـرق او از ضـرب کـیـنـه شـد شبـیـه مـرتـضـی
بـا دو چشم خـویـش دیدم جدّ مظلومم حسین
در مـیـان قـتـلـگـاه خـویـش می زد دست و پــا
بـا دو چشم خـویش دیدم خیمه ها آتش گرفت
الامــانِ کــودکــان ، مـی آمــد از ارض و سمــا
بـا دو چشم خـویـش دیدم عمّه را سیلی زدند
مـعـجـر از سـر می کشیدند دشمنـانِ بـی حـیـا