ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من التماست می کنم دیگر نگو نه
جان حسین و زینب و حیدر نگو نه
محض خوشی بچه ها هم فاطمه جان
یک خنده کن ، جان حسن با سر نگو نه
بگذار تا که روی ماهت را ببینم
زهرای من این لحظه ی آخر نگو نه
دق کرده زینب لااقل بگذار امشب
راحت بخوابد در بر مادر نگو نه
امروز سرفه کردنت هم فرق کرده
حالت شده از قبل هم بدتر نگو نه
رنگت پریده تر شده حتی نفس هات
هر لحظه می گردد شمرده تر نگو نه
حتماً که زخم سینه ات سر باز کرده
خونی شده سجاده و بستر نگو نه
پیشم بمان فردا شبی را هم عزیزم
زهرا تو را به جان پیغمبر نگو نه