ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
وای از عِناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرده زاده ی خیرالمآب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
وای از عِناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرده زاده ی خیرالمآب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دل حجره ی تاریک که بسته است درش
می رسد ناله ای و دل شده خون از اثرش
چیست ؟ این ناله ی سوزنده و از سینه ی کیست ؟
صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا یوسف اشکم سر بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لطف حسین ما را تنها نمی گذارد
گر خلق وا گذارد ، او وا نمی گذارد
او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم
مولا به کام غرقاب ما را نمی گذارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم
این گنج پر بهاست ، من ارزان نمی دهم
گر انتخاب جنّت و کویت به من دهند
کوی تو را به جنّت و رضوان نمی دهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای در سپهر مجد و شرف ، رویت آفتاب
در بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب
از پا فتاده ایم ، ز رحمت تو دست گیر
ما را که دل ز آتش داغت بود کباب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود
امروز از ولایت و قرآن اثر نبود
آن آتشی که خانه ی زهرا در آن بسوخت
رشک غدیر و بغض علی بُد ، شرر نبود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
هم چو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتیم
جدِ ما ، پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز
یادگاری هم چو زهرا از پیمبر داشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را
مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را
ای شمع فروزان دل و انجمن من
خاموشی تو کرد خموش انجمنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز غم کسی به خانه ی من سر نمی زند
این جا که مرغ شوق دگر پر نمی زند
در شهر خود غریبم و با درد آشنا
در خانه ی غریب کسی سر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دخت رسول و این همه خونین جگر چرا ؟!
فلک نجات و غرقه به موج خطر چرا ؟!
نه سال خانه داری و صد سال رنج و غم
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا ؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از پدر ، مصیبت بسیار دیده ام
یا رب ! تو آگهی که چه آزار دیده ام !
مردم اگر حدیث غریبی شنیده اند
من خویش ، این بلای گران بار دیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر دیده ام ، که موج زند قطره هاى اشک
اى کاش بوده جلوه ی رویت به جاى اشک !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر !
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم
این است گوهری که به دریا نمی دهم
گر لحظه ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم