ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما به زیر علم زهراییم
گرد و خاک قدم زهراییم
افتخار همه ی ما این است
نوکران عجم زهراییم
سفره اش تا به قیامت پهن است
ریزه خوار نِعَم زهراییم
نفَسش حکم مسیحا دارد
زنده از فیض دم زهراییم
مدح او زمزمه های لب ماست
چون که ما محتشم زهراییم
ما دو تا چشمه ی کوثر داریم
گریه کن های غم زهراییم
بین هیأت همه احساس کنیم
در طواف حرم زهراییم
«الف قامت» او «دال» شده
راوی قدّ خم زهراییم
زخم پهلویش اگر جلوه گر است
همه اش زیر سر میخ در است
مرد خیبر، سپرش افتاده
بین بستر قمرش افتاده
چه قدَر فاطمه بی حال شده
به روی شانه سرش افتاده
به کجا خیره شده کاین گونه
آتشی بر جگرش افتاده
خانه را می نگرد با دقّت
خانه ای را که درش افتاده
عکس دیوار و در سوخته ای
باز هم در نظرش افتاده
اشک در دیده ی او حلقه زده
باز یاد پسرش افتاده
شجر طیّبه ی باغ خدا
ثلثی از برگ و برش افتاده
تا گل زخم گل یاس شکفت
مرد خیبر کمرش تا شد و گفت :
فاطمه ! حال مرا زار نکن
غصّه را بر سرم آوار نکن
گفته ای تا که حلالت بکنم
باشد ... این گونه تو اصرار نکن
چه کنم خانه تکانی نکنی ؟!
عشق خود را به من اظهار نکن
فضّه و زینبت این جا هستند
دیگر امروز غذا بار نکن
زخم پهلوی تو سر وا کرده
این قدَر جان علی کار نکن
باز هم خاطره ها زنده شده
هی نظر بر نوک مسمار نکن
لااقل پیش دو چشم حسنت
تکیه بر قامت دیوار نکن
این قدر آه نکش پیش حسین
گریه بر دست علمدار نکن
جمله ی « آه غریب مادر» ...
... را دگر این همه تکرار نکن
این قدر روضه ی گودال نخوان
این قدر از تن پامال نخوان