ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا عقیق است و تا یمن باقی ست
رگه هایی ز خون من ، باقی ست !
خون من ، این زلال جاری سرخ
در دل لعل ، موج زن باقی ست
شهر من تا مدینه ی عشق ست
هم اویس است و هم قرن باقی ست
ماند زینب ، اگر چه زهرا رفت
بچه شیری ز شیر زن باقی ست
گر چه آهسته چون نسیم گذشت
جای پایش در این چمن ، باقی ست
تا که نمرود هست ، آزر هست
تا تبر هست ، بت شکن باقی ست
تا سر کفر و شرک می جنبد
ذوالفقارست و بوالحسن باقی ست
در دل شعله ، سوخت پروانه
گریه ی شمع انجمن باقیست
سوخت شمع و به جاست فانوسش
از علی ، نقش پیرهن باقی ست !
بر رخ آن فرشته ی معصوم
اثر دست اهرمن باقی ست !
قصه را ، تازیانه میداند !
در و دیوار خانه ، میداند