ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدایا ! گرچه من مُهر خموشى بر دهن دارم
درون سینه یک دنیا غم و رنج و محن دارم
به محراب دعا ، خیر از براى غیر مى خواهم
اگر چه خاطرى آزرده از اهل وطن دارم
سر از خاک سیه بردار اى پیغمبر رحمت !
که من دلگیرم و با حضرتت میل سخن دارم
حکایت مى کند از سوز و و سازم یا رسول الله !
شکایت ها که از این امّت پیمان شکن دارم
درخت سایبانم را شکستند و منِ غمگین
خدا را خلوتى در گوشه ی بیت الحزن دارم
چرا پروا نکردند و زدند آتش به جان من
مگر چون شمع ، من کارى به غیر از سوختن دارم ؟!
به دست و سینه ام چون لاله نقش ماتم است ، امّا
اگرچه داغدارم من ، حجاب از پیرهن دارم
تحمّل مى کنم رنج و مصیبت را ، به امّیدى
که گیرد دخترم سرمشق از صبرى که من دارم
سخن در پرده مى گویم که مولا نشنود ، زیرا
هنوز آثارى از آن حق کُشى ها بر بدن دارم
ز من شرح پریشانى مپرس اى دل کزین حسرت
پریشان خاطرى همچون "شفق" در انجمن دارم