ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهرا که بود بار مصیبت به شانه اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه اش
دریاى رحمت است حریمش ، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه اش
شب هاى او به ذکر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نیاز شبانه اش
باللَّه که با شهادت تاریخ ، کس ندید
آن حق کُشى که فاطمه دید از زمانه اش
مى خواست تا کناره بگیرد ز دیگران
دلگیر بود و کلبه ی احزان ، بهانه اش
تا شِکوه ها ز امّت بى مهر سر کند
دیدند سوى قبر پیمبر ، روانه اش
طى شد هزار سال و گذشت زمان نبرد
گرد ملال از در و دیوار خانه اش
افروختند آتش بیداد آن چنان
کآمد برون ز سینه ی زهرا زبانه اش
آن خانه اى که روح الامین بود مَحرمش
یادآور هزار غم است آستانه اش
گلچین روزگار از آن گلبن عفاف
بشکست شاخه اى که جدا شد جوانه اش !
شرم آیدم ز گفتنش ، اى کاش مى شکست
دستى که ماند بر رخ زهرا نشانه اش !
تنها نشد شکسته دل از ماتمش ، على
در هم شکست چرخ وجود استوانه اش