ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب است و بوی جدایی ز کربلا آید
صدای ناله ی زینب ز نینوا آید
صدای خواندن قرآن ز حنجر اکبر
برای دفعه ی آخر چه با صفا آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شن بود و باد ، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت ، حادثه ، چشم انتظار بود
فرصت نداشت جامه ی نیلی به تن کند
خورشید ، سر برهنه ، لب کوهسار بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن شب قدر که این تازه براتش دادند
فرصت درک دعای عرفاتش دادند
گفت از : " نون و قسم بر قلم و آنچه نوشت "
جوهر و لیقه و اوراق و دواتش دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت
سر تو قافله سالار و من به دنبالت
گرفته ماه مرا ابر خون و خاکستر ؟
دمیده بین تنور آفتاب اقبالت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مانده بودم ، غیرت حیدر به فریادم رسید
در وداعی تلخ ، پیغمبر به فریادم رسید
طاقتم را خواهش اکبر ، در آن ظهر عطش
برده بود از دست ، انگشتر به فریادم رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق سر در قدم ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
ما و این کشتی طوفان زده ی موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت
یوسف ترین شهید خدا پیرُهن نداشت
از بس که نیزه خون تنش را مکیده بود
حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بند اول
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غروب بی کسی ها سر نمی شد
به جز غم قسمت خواهر نمی شد
غم عالم اگر بر شانه اش بود
از این قامت کمانی تر نمی شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند
ناکسانی که مرا خرد و کمانی کردند
پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند
بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است
تا قیامت یا اخا ، دل بی قرارت مانده است
گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت
غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید
به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه ! نگویم نظر لطف به من کم کردی
تو همانی که مرا یک شبه آدم کردی
خیس باران عزای تو شدم تا آنجا
که یقین کرد دل غمزده پاکم کردی
ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان
یعنى غلام خانه ی دیگر نگردان
معطل کن و چیزى نده ، بگذار باشیم
ما را فقیر این در و آن در نگردان