ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان ! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن ؛ هم چنان قرآن بخوان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان ! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن ؛ هم چنان قرآن بخوان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طشت طلا و چوب و لب و آیه و شراب
خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب
در حیرتم که از چه نرفتی زمین فرو
ای وای من چگونه نشد آسمان خراب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ
من که وصیت کرده بودم با تو باشد
هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست
بهشت اهل ولا یا زمین کرب و بلاست
ورق ورق شده هفتاد و دو کتاب خدا
به هر ورق که زدم تیغ آیه ها پیداست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی بهشت می وزد از داخل تنور
موسی گمان کنم که رسیده به کوه طور
شبنم کنار ساحل آتش چه می کند ؟
این سیب سرخ داخل آتش چه می کند ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سیاه ، چهره ی خورشید و تیره ملک خداست
چه روی داده مگر روز محشر کبراست ؟
چه روی داده که قرآن فتاده در یم خون ؟
چه روی داده که خورشید نوک نی پیداست ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
ادامه ی شعر در ادمه ی مطلب
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها ، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیرهـن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده های سرخِ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد
پیش از طلوع صبح ، فردا گریه می کرد
تقدیر می خواهد دلش فردا نیاید
آخر چرا دنیا سرا پا گریه می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داری عقیله خواهر من گریه می کنی
آیینه ی برابر من گریه می کنی
از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دستی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم خواهر
طعمه ی گرگ های وحشی بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
شبیه آیینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گودال قتلگاه است یا این که باغ سیب است ؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
هر ظهر تشنه اینجا ، در حیرت اولوالعزم
قرآن به روی خاک و انجیل بر صلیب است
ادامه ی شعر در ادمه ی مطلب
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه کنار شش گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی شکیبی داشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لبریز آه و ندبه و غم گریه می کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می کنم
یادش بخیر سینه زدن در طواف عشق
یادش بخیر کنج حرم اعتکاف عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کلیم بی کفن کربلای میقاتی
خلیل بت شکن کعبه ی خراباتی
چه فرق می کند آخر به نیزه یا گودال ؟
همیشه و همه جا تشنه ی مناجاتی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریب وار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل ، غمی دگر رسد از راه
ز خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فواره های سرخی از گودال زد بالا
مردی عبای خویش را خوشحال زد بالا
تا بین مقتل معدن الماس پیدا شد
در صنف لشکر قیمت خلخال زد بالا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سینه مشعر ، دل حرم ، میدان دید ما مناست
گر ببندی لب ز حرف غیر ، هر حرفت دعاست
غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کردهای
سِیر کن تا بنگری گمگشته ی زهرا کجاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای زلف خون فشان تواَم لیله البرات
وقت نماز شب شده حی علی الصلوه
برخیز روی نیزه ببین صف کشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات کاینات
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با این شتاب فکر کنم سر می آورد !
با این شتاب ، حوصله را سر می آورد
می تازد و غنیمت جنگ غروب را
از چنگ سی هزار نفر ، در می آورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چوب حراج زد به عقیق لب شما
یک ضربه و دو ضربه و باقی ضربه ها ....
هر چه گذشت ، هیچ کسی مشتری نشد !
بی قیمت است ، گوهر گنجینه ی خدا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این غروب غریبی ببین کواکب را
به نیزه ها سر زخمیّ نجم ثاقب را
بخوان به لحن حروف مقطعه امشب
حدیث غربت زینب ، بخوان مصائب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید
اما تمام حادثه را مادر تو دید
وقتی غریب دید تو را باورش نشد
هی چند بار دست به چشمان خود کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه بود اولین صدا ، آری ! روز اول که چشم وا کردیم
صاحب اشک ! اسم پاک تو را با همان اشک ها صدا کردیم
شیر می داد مادر و فکرش پیش شش ماهه ی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم به " علی اصغر " اقتدا کردیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شعله می کشد در من عشق آتشین تو
می کشد مرا بویی سوی سرزمین تو
می شود شروع این بار سال هجری عشقی
تا به راه می افتی مست از مدینه تو