ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
" ذکرکم فی الذاکرین " را در میان راه گفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
" ذکرکم فی الذاکرین " را در میان راه گفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نور تو ، روح مرا منزل به منزل می برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد
مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر
بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امامی که از انوارش قیامت می شود معنا
اگر هادی ست از اسمش هدایت می شود معنا
صبوری جلوه می گیرد اگر یک گوشه بنشیند
اگر برخیزد از جایش شجاعت می شود معنا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آنان که خود دریای علم کیمیا هستند
وقتی کرامت می کنی قطعاً گدا هستند
این مُستجاب الدّعوه ها در آستان تو
از بس اجابت می کنی غرق دعا هستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا
قلب تاریکم شده محتاج نور سامرا
می شود دل ، گیرِ این منزل اگر عاشق شود
با دو لقمه نانِ حضرت ، از تنور سامرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
بر تو هر کس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان درِ تو تا ابد
بر هزاران حاتم طائی کرامت می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام ای حضرت دلبر سلام ای سبط پیغمبر
سلام ای معدنُ الرَّحمه سلام ای شافع محشر
کسی که جامعه خوانده دلش در سامرا مانده
چرا قسمت نشد دیگر نماز و اشکِ بالاسر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی هوا درب خانه ات وا شد
عده ای نانجیب آمده اند
بین سجده ، بدون عمامه
پیِ تو ای غریب آمده اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که از ظرف لبت شهد و شکر می ریزد
از بر پلک تو صد شمس و قمر می ریزد
آنقدر راه بلد هستی و عاشق داری
که ز هر آجر دیوار تو در می ریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم
در بُهت چشم های گهربار مادرم
سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند
خشکیده شاخه های بلند صنوبرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتری ز مدح و ثنا أیّها النّقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادیّ آل فاطمه یا أیّها النّقی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم
می نشینم گوشه ای و یاد مادر می کنم
از مدینه گشته ام تبعید و زندانی شدم
گریه از دوری وادی پیمبر می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وای از ظلم که همدرد شب تارم کرد
درد غربت به خدا خسته و بیمارم کرد
من که درد همه را خویش دوا می کردم
در تب زهر جفا درد گرفتارم کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب !
در کنار بستر تو ، مرگ جا انداخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته
صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته
فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی
این همه یاس پریشان در کنارش ریخته ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبد تو ، باز رهایت
ای صاحب آن "جامعه" ی پر شده از عشق !
خالی ست چرا این همه در جامعه جایت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که شد گوشه ی تبعید ، عبادت ، کارم
سال ها دشمن من داد ز غم آزارم
دوستان شیفته ی خلق خوش و رفتارم
دشمنان نیز خجالت زده از کردارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
"یا إهدنا الصراط"ِ نماز مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم
با مادر غمدیده بگویم سخنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند
به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند
هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است
به لفظ "حضرت آقا" تو را صدا بکنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکرلله که همه شیعه ی اثنی عشریم
به گدایی در خانه ی تو مفتخریم
تو ز آن طایفه ای که همه دلدار شدند
ما همان طایفه ی سینه زن در به دریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
ز درد روی تنش ، رنگ ارغوان می خورد
میان بستر خود او ز درد می پیچید
گره به کار اهالی آسمان می خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنها امام سامره تنها چه می کنی ؟
در کاروان سرای گداها چه می کنی ؟
دارم برای رنگ تنت گریه می کنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن دشمنی که بر جگرم نقش غم کشید
جان از تنم به حربه ی زهر ستم کشید
ابنُ الرضایم و ز رضا ارث برده ام
زهر جفا مرا به همان پیچ و خم کشید