ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
شکر خدا که چشم همیشه حسینی ام
اشکی برای روز مبادا گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
شکر خدا که چشم همیشه حسینی ام
اشکی برای روز مبادا گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی نفس گرفته ، دلم در هوایتان
یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان
داوود من ! دوباره بخوان تا که عالمی
ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر کسی خواسته باشد به خدایی برسد
باید از کشتی تو راهنمایی برسد
نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی
بی تو جبریل محال است به جایی برسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز رحمت چشمان تو ، دنیا چه می خواهد
تشنه به غیر آب ، از دریا چه می خواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات ، این قوم از موسی چه می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فیض روح القدس عالم معنا زهرا
تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا
مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود
رفت معراج که آخر برسد تا زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان ساز ، ملک ساز ، کبوتر ساز است
دست بر هر ملکى که بزند پر ساز است
مادرى بود که در غالب دختر آمد
چون نمی خواست بفهمند پیمبر ساز است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه تسبیح به دستند به تسبیحاتش
همه تفسیر به دستند پى آیاتش
باطنش جاى خودش ، ظاهر او هم سِر است
ما تماماً همه محویم ، تماماً ماتش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گره به کار فتاده ، گره گشاى همه
صدات می زنم اى " اسمه دوا " ى همه
اگر غلام تو هستند من غلام همه
اگر گداى تو هستند من گداى همه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که با زهراست احساس سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است
هر که شد یکبار سائل کم کم عادت می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نوشته اند دلم را برای خون جگری
بدون گریه زمانه نمی شود سپری
نیازمند تکامل به گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی دهد ثمری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکر هوالمعشوق هنگام سحر داریم ما
از دولت عشق است اذکارى اگر داریم ما
هر کس که با ما می نشیند زود عاشق می شود
خیلى براى این محلّه دردسر داریم ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت
وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت
فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش
هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیاز داشت چو طفل رباب ، جو به عمو
سپرد علقمه چون تشنه ها گلو به عمو
به سمت رود که دریا نمی رود ، باید
که علقمه برسد بعد جستجو به عمو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عاشقانت می فروشند عیش را ، غم میخرند
دل به پاى روضه می ریزند ماتم میخرند
باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد
بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تن که بیمار طبیبان شد دچارش بهتر است
دل که نذر کربلا شد بی قرارش بهتر است
بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست
سائل آقا شدن اصلا ندارش بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر وقت حرف دیدن یار است لن هم هست
دل کندن از دلبستگی ها ، از وطن هم هست
گفتم همه جمعند شاید جاى من هم هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کار من نیست که بنشینم و املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر تو را نداشتم ، بدان خدا نداشتم
آری خدا نداشتم ، اگر تو را نداشتم
نبود اگر کرامتت ، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از کریمان سنگ می خواهیم ما ، زر می رسد
در حرم از آنچه می خواهیم بهتر می رسد
لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است
وقت احسان پشت آن احسان دیگر می رسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی در این طریق دویدن به من رسید
بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید
از راه هر زمان که رسیدی به من برس
حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تورا خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چیزی به جز نامت برای ما سند نیست
جز حرف عاشق هیچ چیزی مستند نیست
این خانه لو رفته ست در جمع گدایان
اینجا کسى که دست خالى می رود نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک قطره اشک شرم مرا " یم " حساب کرد
کوثر حساب کرد ، و زمزم حساب کرد
آه یکى گرفت ، به پاى همه نوشت
ما با هم آمدیم که با هم حساب کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روزگارم با غلامى على سر می شود
هر که را دیدم على را دیده نوکر می شود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتى اگر نبخشد ، این چشم تر می ارزد
این دور هم نشینى وقت سحر می ارزد
جاى گدا نشستن در خانه ى کرم نیست
هر وقت می نشیند در پشت در می ارزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کار دارند عاشقان با شب
بهترین فرصت تمنا شب
مزد امشب نماز فردا شب
من مناجات مى کنم با شب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این زندان که ره بسته است پرواز صدایم را
نمی بینم کسی را جز خودم را و خدایم را
سرم را می گذارم روی زانوهای لرزانم
یکایک می شمارم غصه های زخم هایم را