ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر بال و پرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
و گر جان و سرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید
شراب کوثرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر آب بقا ریزند بی حیدر نمی نوشم
و گر چشم ترم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر سلمان شوم بی مهر زهرا نامسلمانم
خلوص بوذرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر چون نخل خشکی باشم و از روضه ی رضوان
همه برگ و برم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر در روضه ی رضوان هزاران حوری و غلمان
دمادم ساغرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با آن همه فیض منی در ماه ذیحجّه
وقوف مشعرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با دست جبریل امین پروانه ی جنّت
به صبح محشرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر از کلّ سادات ملک بر قلّه ی گردون
مقام برترم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر بر مسند شاهی به بام عرش بنشینم
هزاران کشورم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر از کثرت اشک سحر در خلوت شب ها
در دریا گوهرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر دائم بمیرم وز نفس های مسیحایی
روان بر پیکرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با جام خضر از چشمه ی آب بقا ، هر دم
حیات دیگرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
کی ام من «میثمم» عمری گدای کوی زهرایم
و گر صد افسرم بخشند بی زهرا نمی خواهم