ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بت پرستان کعبه ی توحید را آذر زدند
روز روشن با لگد بیت خدا را در زدند
در مدینه هر چه گردیدند ، گل پیدا نشد
جای گل با شاخه ی هیزم به زهرا سر زدند
روی ناموس خدا و دست شیطان وای من !
این جنایتْ پیشگان ، سیلی به پیغمبر زدند
دست بابا بسته ، مادر بر زمین افتاده بود
چار کودک مثل مرغ نیم بسمل پر زدند
روبهان دیدند شیر حق بود مأمور صبر
روی دست همسر او ، ضربه محکم تر زدند
کاش بیرون مدینه یا میان کوچه بود
مادر سادات را در خانه ی حیدر زدند
بیشتر دردش به قلب زار دختر می نشست
ضربه هایی را که روی شانه ی مادر زدند
انبیا از درد پیچیدند در جنت به خویش
ضربه تا بر پهلوی صدیقه ی اطهر زدند
سوره ی کوثر به قتل فاطمه تفسیر شد
در حریم وحی سیلی بر رخ کوثر زدند
قصه ی مسمار را با کس مگو "میثم" ، بدان
قلب زهرا سوخت بر قلب علی خنجر زدند