ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حلقه ی انگشتر دین را نگین افتاده بود
آیه ی تطهیر بر روی زمین افتاده بود
از درِ بیت الولا می رفت آتش بر فلک
پشت آن در هستی هست آفرین افتاده بود
روح مابین دو پهلوی نبی شد نقش خاک
یا که جانان امیرالمؤمنین افتاده بود
بضعه ای از بضعه ی ختم رسالت شد جدا
آیه ای از قلب قرآن مبین افتاده بود
چادر ناموس ذات کبریا خاکی شده
یا ز پیکر شهپر روح الامین افتاده بود
وای من در آستان وحی بر روی زمین
تکیه گاه محکم حبل المتین افتاده بود
آتش و دودی که شد از خانه ی زهرا بلند
شعله اش بر جان ختم المرسلین افتاده بود
چار کودک را که جان عالمی قربانشان
لرزه از این غم به جسم نازنین افتاده بود
"میثم" آن روزی که ناموس خدا را می زدند
در جهان غوغای روز واپسین افتاده بود