ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه زود گشت فراموش حکم داورشان
چه زود عهد شکستند با پیمبرشان
چه زود اجر رسالت به مصطفی دادند
چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان
جواب حق نمک ، داده شد به غصب فدک
جزای ختم رسل شد شرار آذرشان
دو گوشواره ی عرش خدای می لرزید
چو گوشواره به گلزار وحی پیکرشان
گهی به همره بابا فتاده اشک فشان
گهی به گریه دویدند دور مادرشان
همین که مادرشان بر روی زمین افتاد
دو دست کوچک خود را زدند بر سرشان
ز ضربه ای که به مادر رسید فهمیدند
که شد شهید همان پشت در برادرشان
هزار سال فزون بعد دفن این دو شهید
ندیده کس اثر از تربت مطهرشان
علی به فاطمه می سوخت فاطمه به علی
شراره ی دلشان بود اشک دخترشان
مغیره فاطمه را می زد و علی می دید
هزار حیف که یک تن نبود یاورشان
خدا گواست که زهرا شهیده رفت به خاک
اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان