ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم
هنوز چوبه ی تابوت توست بر سر دوشم
من آن امام غریبم که در میانه ی حجره
نگاه کردم و گردید آب ، شمع خموشم
وصیتت شده باعث که در کنار مزارت
ز گریه بسته گلویم به سینه ماند خروشم
سزد به یاد کبودی دست و صورت و چشمت
تمام عمر فقط جامه ی سیاه بپوشم
اگر کبودی روی تو را به چشم ندیدم
صدای ضربت دست عدو رسید به گوشم
به دیده رفته فرو خار و استخوان به گلویم
امید دل تو دعا کن مگر به صبر بکوشم
اگر که طول کشد با نبودن تو حیاتم
چگونه خون جگر در تمام عمر بنوشم
گرفته ام به غمت انس و مونسم شده گریه
به شادی همه عالم غم تو را نفروشم
ز کوچه ای که تو را زد عدو عبور نکردم
وگرنه می رود از سر به یاد روی تو هوشم
به سوز خویش بسوزان هماره "میثم" خود را
که اشک گردم و مانند خون ز دیده بجوشم