ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی مرا به وادی غم وا گذاشتی
تنهای من ! مرا ز چه تنها گذاشتی ؟
یادش به خیر باد که نه سال پیش بود
آن شب کـه تـو به خانه ی من پا گذاشتی
حوریه ی بهشت علی ! نیمه های شـب
رفتی سوی بهشت و مرا جا گذاشتی
یـاسین مـن ! چقدر غریبانه از وطن
رفتی و سر به دامن طاها گذاشتی
کردی بـه هر نفس طلب مـرگ از خدا
تـا داغ خـویش بر جگر ما گذاشتی
گردون به دیده ام چه قدر زشت گشته بود
آن شب که سر به سینه ی صحرا گذاشتی
تا ننگرم چه با تو شده ، دست خویش را
هنگام مرگ بر رخ زیبا گذاشتی
هر کس نهد ز خویش نشانی ، تو بعد خود
یک قبر بی نشانه به دنیا گذاشتی
دار و نــدار من همـه رفت و بـرای من
تنها چهار کـودک خود را گذاشتی
گفتــی ز داغ فاطمه و سینه ی علی
"میثم!" چه داغ ها که به دل ها گذاشتی