ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان در آتش کین سوخت گلچین ، خرمن گل را
که از بلبل ربود آرام و از دل ها تحمّل را
مدینه ! باغبان را گو به باغ گل چه مى آیى
که مى بندند پیش دیده ى گل ، بال بلبل را
در آغوش محبت غنچه ى نشکفته اى دارد
خدا را رحم کن گلچین و مشکن شاخه ى گل را
مدینه ! گو به بلبل آشیان از باغ بیرون بر
که مى سوزند اینجا در کنار غنچه ، سنبل را
مگر بلبل چه فیضى مى برد از صحبت این گل
که یک دم برنمى دارد از او چشم توسل را ؟
مدینه ! غنچه پرپر ، گل خزان ، گلزار در آتش
ببین بی رحمى گلچین و میزان تطاول را
چرا امشب به سوى باغ گل ، بلبل نمى آید؟
مگر از یاد خود برده ست گل هاى قرنفل را ؟