ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است
احترام عشق هم از احترام زینب است
شهر بی میخانه و ساقی نباشد شهر عشق
نشئگان عشق را مستی ز جام زینب است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستیِ ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند ، دگر وا نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سرشار از ترانه ی یک رود جاری ام
امروز در نهایت امّیدواری ام
احساس می کنم که به دریا بدل شدم
احساس می کنم که بر این خاک جاری ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلم به دست گرفتم که با خدا باشم
قلم به دست گرفتم که از شما باشم
قلم به دست گرفتم که از تو بنویسم
و با ثنای تو هم دوش انبیا باشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوبان روزگار مسلمان زینبند
دیوانه ی حسین و پریشان زینبند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامان زینبند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به بَرَش غنچه زیبایی داشت
متولد شده بود آینه ی حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نماز عشق به پا می کنم به نام حسین
به نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم
از فرط شور باده ی طوفان گرفته ایم
در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم
امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است
آن گونه که دل همه ی ما خراب شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب علی ولیمه به خلق جهان دهد
امشب زمین فروغ به هفت آسمان دهد
امشب خدا تجلّی خود را نشان دهد
با خطّ نور ، بر همه خطّ امان دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست
باغ های این حوالی را همه سرما زده
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است
آنکه با آمدنش نـور هویـدا شدنی است
غم مخور ای دل سرگشته سحر نزدیک است
شب ظلمــانی این بادیه فردا شدنی است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که ما را بر صراط حق هدایت می کند
چهارده قرن است بر دل ها حکومت می کند
کیست او ؛ فرزند زهرا ؛ شاه عاشورائیان
یک نگاه او به یک عالم کفایت می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این دل آلوده ام دلبر نمی خواهد مگر؟!
حضرت صاحب زمان نوکر نمی خواهد مگر؟!
بال پرواز مرا سوزاند نارِ معصیت
مرغِ دل تا بامِ دلبر، پر نمی خواهد مگر؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی آبرو هستم شدم شرمنده زین رفتار
بدنامی ام دارد فقط خجلت برای یار
دارد فراق کربلایت می کُشد من را
من نوکر خوبی نبودم بهرِ تو انگار
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل شده پژمرده و گلزار می خواند تو را
باغبان با ناله های زار می خواند تو را
در میان انبیا از اولین تا آخرین
بیشتر پیغمبر مختار می خواند تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم ، تو نیایی سخت است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ابری شده است حال و هوای نگاهتان
بغض غروب می چکد از هر پگاهتان
دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند
در اشک های نیمه شبِ گاه گاهتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غمی میان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره آمده ام تا به من بها بدهی
مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی
گره به کار من افتاده اِی کلید بهشت
خدا کند که به من فرصت دعا بدهی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه جسارت نمی کنم اما ، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم ، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما ، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما ، تو مرا آفتاب کن بانو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا عَظیمَ المَن ! گناه آورده ام
غافر التَوب ! اشتباه آورده ام
لا تُؤدِّبنی ، خودم شرمنده ام
تازه قلبم را به راه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست:
من عاشق محمدم و جار می زنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
از قدم های تو روشن شده این قلب سیاه
نیست حتی خود خورشید به زهرایی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیم
ساغر بیاورید که قدری صفا کنیم
مطرب بیاورید که تا خط خویش را
از خط پیروان طریقت جدا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خورده ی عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسواترینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به احترام چشم هایت با دو پیمانه
سر می زنم هر روز میخانه به میخانه
کافر نخوانیدم مسلمان همین دینم
من می روم مسجد ولى از راه بتخانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این است که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم