ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تشنه که افتاده ای از مرکب عالی
افتادی و شد خاک ز شانت متعالی
ای کوه، عقیق است روان از جلواتت
یا خون شریفت زده بیرون ز زلالی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان عالم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمی دهم به سرور بهشت این غم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی سیب سرخ دارد می وزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل می برد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد می پرد در کربلا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها
اما دلم خوش است به مریم فروش ها
شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ
غمگینم از تجارت ماتم فروش ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
دخیل بسته ام امروز هم به پیرهنت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی
همراه اشک و سوز جگر ضجه میزنی
سجاد خانواده ای و وقت نافله
بر آخرین نماز پدر ضجه میزنی
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده
بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر
یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم
مرا هر آینه ذخرالحسین می خواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود
همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود
خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا
بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
او کعبه ی سروده ی هر انجمن شده است
او دلبر هزار اویس قرن شده است
او "کلنا محمد" آقای کربلاست
گاهی علی و فاطمه ، گاهی حسن شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم تو سینه به سینه به این هزاره رسید
به گوشه گوشه ی عالم به هر کناره رسید
پدر که خون تو را رو به آسمان پاشید
غمت به ماه و به خورشید و هر ستاره رسید