ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که می برد سر بی بدنش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که می برد سر بی بدنش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در طواف بدنت هر چه که عریان خوشتر
بال بریان شده و سینه سوزان خوشتر
گر به گودال ملاقات بیاید بوسه
پاره رگ تر شدن و حنجر گریان خوشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مبهوتم از نظاره ی تشت طلای تو
این جا چرا کشیده شده ماجرای تو
تا این که جای بهتر از این جا مکان کنی
دامن گرفته اند یتیمان برای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شگفتا! صوت قرآنت به پا کرده است غوغایی
زهی لبهای جان بخشت، چه دندانهای زیبایی
چرا لب هات مانند دو چوب خشک، خشکیده
تو که جاریست از چشمت میان تشت، دریایی؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنهاترین سردار، دیگر لشگرت نیست
تکیه بده بر نیزه ات، پیغمبرت نیست
یک گله گرگ تشنه آماده ست، اما
دیگر اباالفضلت، علیِ اکبرت نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیشانی و سنگ لب بام است این جا
رقص و کف و تبریک و دشنام است این جا
شهر اسارت، شهر سرهای بریده
روزش چو شب بادا سیه؛ شام است این جا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون می رود هنوز ز چشم تر شما
خیمه زده است ماه به گرد سر شما
آن زخم های شعله فشان هفت اخترند
یا زخم های جسم علی اکبر شما؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در عشق اقتدا به اویس قرن کنیم
این دیده را ز اشک ، عقیق یمن کنیم
امسال هم تمام پس انداز گریه را
قسمت شده که خرج سیاهی زدن کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خال لب تو نقطه ی آغاز درسمان
اول " الف " مثال " اباالفضل " ، " آسمان "
" با " مثل بانوان حرم مثل بی کفن
" تا " مثل تاولی که زده پای کودکان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا که خون در رگ است و جان به تنم
به عزیزت قسم که سینه زنم
آن که از گاهواره تا مردن
دیده اش از غمت تر است ، منم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان ! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن ؛ هم چنان قرآن بخوان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طشت طلا و چوب و لب و آیه و شراب
خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب
در حیرتم که از چه نرفتی زمین فرو
ای وای من چگونه نشد آسمان خراب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ
من که وصیت کرده بودم با تو باشد
هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست
بهشت اهل ولا یا زمین کرب و بلاست
ورق ورق شده هفتاد و دو کتاب خدا
به هر ورق که زدم تیغ آیه ها پیداست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
ادامه ی شعر در ادمه ی مطلب
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها ، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریب وار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل ، غمی دگر رسد از راه
ز خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چوب حراج زد به عقیق لب شما
یک ضربه و دو ضربه و باقی ضربه ها ....
هر چه گذشت ، هیچ کسی مشتری نشد !
بی قیمت است ، گوهر گنجینه ی خدا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه بود اولین صدا ، آری ! روز اول که چشم وا کردیم
صاحب اشک ! اسم پاک تو را با همان اشک ها صدا کردیم
شیر می داد مادر و فکرش پیش شش ماهه ی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم به " علی اصغر " اقتدا کردیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بند اول
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غروب بی کسی ها سر نمی شد
به جز غم قسمت خواهر نمی شد
غم عالم اگر بر شانه اش بود
از این قامت کمانی تر نمی شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند
ناکسانی که مرا خرد و کمانی کردند
پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند
بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است
تا قیامت یا اخا ، دل بی قرارت مانده است
گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت
غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید
به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید