ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم
مرا هر آینه ذخرالحسین می خواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای در شبِ چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی مِی از نفس شعله ور توست
در هُرم لب توست می ناب گرفتار
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقای آب های جهان ! آب ؛ العطش
پشت و پناه و تکیه ی ارباب ، العطش
ای ماه روشن همه شب های کربلا
ای تشنه ی نگاه تو مهتاب ، العطش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای نور عظیم رستگاری
وی در دل و جان زلالِ جاری
ای بسته دو دیده بر دو دنیا
وا کرده نگاه سوی عُلیا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکرت ای عباس مستم می کند
مست چون جام الستم می کند
گرچه اهل عقل تکفیرم کنند
عشق ، تاسوعا پرستم می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا نفس هست تا سلامی هست
بالِ پرواز هست بامی هست
مَحرم است آن کسی که عاشق شد
تا که لیلا بُود پیامی هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
السلام ای فکر فرداهای من
پیشواز روز عاشورای من
السلام ای غمزه ی کاری شده
عشوه ی از قبل معماری شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای از همــه انبیــا درودت
ای روح ائمــه در وجـودت
عالـم همه بـر در تـو سائل
فرزنــد علــی! ابوالفضائل!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نفس میکشم در هوای شما
دلم روشن است از دعای شما
من از چشمهی عشق دارم وضو
بود قبلهام خاکپای شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبه ی چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای چشمه ی محبت عالم وجود تو
باران کرامتی ست به امواج جود تو
دنیا بهشتی است ز شرح معطرت
هر جا که بو کنیم رسد بوی عود تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شرم مرا به خیمه ی طفلان که مى برد ؟
مشک مرا به خیمه ی سوزان که مى برد ؟
ادرک اخا سرودم و نالیده ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان که مى برد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم ها قبله گاه دریا شد
صف مژگان دوست تا وا شد
همه دیدند خیل مژگان را
چشم خیمه پر از تماشا شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی
که هر کجا بروی خاضعانه می تابی
لجام وحشی امواج رام دست تواند
تو از طوایف پیغمبران گردابی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های " انکسری " بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دستی افتاد ز تن ، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن
مشک ! نومید مشو ، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به نام آب ، به نام فرات نام شما
من آفریده شدم که کنم سلام شما
نوشته اند به روی جبین ما دو نفر
شما غلام حسین و منم غلام شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من زاده ی علی مرتضایم
من شاهباز ملک " لا فتی " یم
فضل و شرف ، همین بس از برایم
که خادمم به درگه حسینی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای طعم نامت از عسل ناب ؛ ناب تر
حال دل خراب ؛ به یادت ؛ خراب تر
نور تو وقت تابش بی منّت خودش
از آفتاب آمده پُر آب و تاب تر