ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نا جوانمردان از اینجا صحن را برداشتند
کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند
زائری آمد کنار قبر آقایش نشست
با کتک او را ز قبر مجتبی برداشتند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نا جوانمردان از اینجا صحن را برداشتند
کاش می گفتند گنبد را چرا برداشتند
زائری آمد کنار قبر آقایش نشست
با کتک او را ز قبر مجتبی برداشتند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ سپید ؛ رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که سائل از عطایایش تحیر می کند
غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند
می رود مسجد به منبر سَبّ حیدر می کنند
بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم ، کُتل ، کتیبه ، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حسن یکی ست ، کس دیگری حسن نشود
کسی به غیر حسن ، جان " پنج تن " نشود
چه وقت صلح ، چه وقت قیام ، در هر حال
کسی به جز تو امام هُمام من نشود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همیشه از همه دور و برش اذیت شد
هم از غریبه هم از لشگرش اذیت شد
غریبه ها که به جای خود ، این امام غریب
چقدر از طرف همسرش اذیت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن
برای این که حسین است سوگوار حسن
محرم و صفر اندوهگین غربت او
دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بو می کشم ایام تو را ، باید از اخلاق
یک تکه ی تاریخ معطر شده باشد
ای حوصله ی محض چه تشبیه سخیفی است
با حلمت اگر کوه برابر شده باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد
ته مانده ی پیاله ی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه ی کوثر درست کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوست داریم اگر سر به سما بگذاریم
باید اول به سر کوی تو پا بگذاریم
صید کردی دل ما را به نگاهی کافی ست
سر کجا باید از آن زلف رها بگذاریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حک شده بر عرش اعلی ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
بهترین آقای دنیا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
"عِزَّةُ لِلَّهِ" یعنی که خداوند عزیز
عزتت داده است آقا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای بنده ی رب رحیم آقا حسن جان
یا مَن یُسَمّیٰ بالکریم آقا حسن جان
تنها صراط مستقیم آقا حسن جان
ارباب مایی از قدیم آقا حسن جان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسه ای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید
فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی بهشت می وزد از بین موی تو
شهر مدینه پر شده از عطر و بوی تو
دیوانه ی تو هر که شده سر به راه شد
مجنون شدم که سر بگذارم به کوی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما سِوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیت عظمی علیّ و محشر کبری حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروة الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کسی که در شجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضرب الاجل اصلا چه ترسی از اجل دارد
کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همدم یار شدن دیده ی تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را گدایانِ کریمان می نویسند
گرد و غبارِ راه ایشان می نویسند
هرجا که آقایانِ خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حس این جمله چه زیباست : حسن را عشق است
نقش بر عرش معلاست حسن را عشق است
مادرش فاطمه بی تاب حسین است ولی
ذکر روی لب زهراست حسن را عشق است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخشش و جود و کرم در انحصار مجتبی ست
گردش مهر و ملک دور مدار مجتبی ست
خانه اش مهمان سرای مردم بیچاره بود
نان گرم و روی خوش اینها شعار مجتبی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جنگ با زهر چون که تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد ، خشکی دهن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بس که در مرتبه والاست کسی شک نکند
نوکر خانه اش آقاست کسی شک نکند
گفت از حُسن حَسن تا به خدا راهی نیست
جاده ی عشق مهیاست کسی شک نکند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر نفس هوهوی تیغت سبقت از طوفان گرفت
محتضر از عطر نان سفره ی تو جان گرفت
گندم ری هم برای توست ، نه فرزند سعد
این چنین عبدالعظیمت خانه در تهران گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گنبد ندارد
نام و نشانی بر روی مرقد ندارد
ای گریه کن ها!
سنگ مزار و پرچم گنبد ندارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید
فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
انقطاع تو زِ هر سوز و گدازت پیدا
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا
سر سجاده ی تو گوشه ای از عرش خداست
سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا