ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حلقه ی انگشتر دین را نگین افتاده بود
آیه ی تطهیر بر روی زمین افتاده بود
از درِ بیت الولا می رفت آتش بر فلک
پشت آن در هستی هست آفرین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حلقه ی انگشتر دین را نگین افتاده بود
آیه ی تطهیر بر روی زمین افتاده بود
از درِ بیت الولا می رفت آتش بر فلک
پشت آن در هستی هست آفرین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بت پرستان کعبه ی توحید را آذر زدند
روز روشن با لگد بیت خدا را در زدند
در مدینه هر چه گردیدند ، گل پیدا نشد
جای گل با شاخه ی هیزم به زهرا سر زدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا حقیقت نـور است و مظهرش زهراست
نبی عصـــاره ی قــرآن و کــوثـرش زهراست
چه غم که قلّه ی امکان شود به طـوفان غرق
علـی سفینه ی نوح است و لنگرش زهراست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای مصحف رخسار تو قرآن محمد
سر تا قدمت روضه ی رضوان محمد
هم مادر توحیدی و هم دخت نبوت
هم کفو علی هستی و هم جان محمد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای بضعه ی پیغمبر یا فاطمة الزهرا
ای دخت پدر پرور یا فاطمة الزهرا
هم قدری و هم کوثر یا فاطمة الزهرا
حورای خدا منظر یا فاطمة الزهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا در بیت الله الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد ، حرم از سوز صاحب خانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینه کاشانه سوخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گوهری سنگین بها از ابر گوهربار ریخت
کز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت
تا ز گلزار حقایق نوگلی بر باد رفت
شاخه ی طوبی مثالی را ز آسیب خسان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود ؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور شد
سینه ی سینای وحدت مشتعل از نار بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر دیدی گل یاسی به روی چهره نم دارد
مپرس از درد و اندوهش مجال گریه کم دارد
نشاط صبحِ باغی را اگر طوفان به هم می زد
مپرس از باغبان حال نهالی را که غم دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مادرم در بستر است این روزها
روزیم چشم تر است این روزها
مردمِ شهر مدینه کارشان
ترک نهی از منکر است این روزها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست و پاگیرم ولیکن دست و پا دارم هنوز
هر چه هستم باز هم طبع گدا دارم هنوز
سفره ات را می تکانی روزی ما می رسد
گرچه سیرم کرده ای میل غذا دارم هنوز
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه
پس هزاران بار جان ما فدای فاطمه
هر که می خواهد فنای حضرتِ دلبر شود
نیست راهی جز شود اول فنای فاطمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دم آخر وصیتی دارم
ای علی جان به خاطرت بسپار
نیمه شب ها حسین دلبندم
با لب تشنه می شود بیدار
هم سوخت بر حال دلش ، در شعله ها در
هم شعله زد بر جسم و جان ماسوا در
همدست شد دیوار با در بهر یک قتل
ای بی حیا دیوار ، آه ، ای بی وفا در
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزهای تلخ آخر را تحمّل کن
حال دل بی تاب حیدر را تحمّل کن
تو رو به قبله هستی و من رو به تنهایی
پس اشک های سرد همسر را تحمّل کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتماً خودش می خواست تا مخفی بماند
ابعاد تلخ ماجرا مخفی بماند
حتماًخودش می خواست تا مانند مادر
قبرش برای قرن ها مخفی بماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامردهای شهر ، هم در را شکستند
هم حُرمت ساقی کوثر را شکستند
میخانه را آتش زدند و پیش چشمِ
ساقی عالم ، جام و ساغر را شکستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با دستمال بسته به سر ، رفت پشت در
گرچه ز فرط گریه سراپاش ضعف داشت
دشمن ، پی شکستن حرمت رسیده بود
او حیدرانه آمده بود و نمی گذاشت