ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عطش افتاده به جانم جگرم می سوزد
هستی ام ز آتش غم ها به برم می سوزد
در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نیست
دهنم خشک و دلم خون، جگرم می سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عطش افتاده به جانم جگرم می سوزد
هستی ام ز آتش غم ها به برم می سوزد
در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نیست
دهنم خشک و دلم خون، جگرم می سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان یک ذرّه ی نور است در چشم ترت
پس زمین قدری ندارد پیش مویی از سرت
جان خود دادی و حتی دادی از جان بهترت
اصغرت، تنها علمدارت، علی اکبرت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دستان باد موی تو را شانه می کند
خون بر دل پیاله و پیمانه می کند
از داغ جانگداز جبین شکسته ات
زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما، ربّنا فقط
باریده بود عشق به صحرا و می وزید
عطر زلال نافله از خیمه ها، فقط
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ممنونتم یه بار دیگه درِ خونت زانو زدم
واسه قبولی دعام بازم پیش تو رو زدم
من می دونم چه کاره ام، من می دونم که روسیام
امّا خودت گفتی اگه حاجت دارم پیشت بیام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسینی
سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
درود بر تن عریان سید الشهدا
سلام بر لب عطشان سید الشهدا
ز نوک نیزه شده ملک بی حدود خدا
پر از تلاوت قرآن سیدالشهدا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیکر قرآن، نشان تیرهاست
آیه آیه، طعمه ی شمشیرهاست
جسم پاک یوسفی در خون و خاک
مثل قلب پیر کنعان، چاک چاک
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر
چنان عقیق شدم داغ دار انگشتر
به مشک طعنه زده در میان قحطی آب
خوشا به حال لب آبدار انگشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به صبح واقعه در خیل دوست دارانش
به ظهر حادثه در جمع بی قرارانش
غروب بر سر نی باز بین یارانش
"به ذکر و زمزمه چاووش سر به دارانش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست
کشته ام کشته ی او را که جهان زنده به اوست
از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببین
که رخ دوست نبینی مگر از دیده ی دوست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب هم به حیرت از تو و این خطّ سِیر شد
آمد کسی به خیمهی نورت «زُهیر» شد
مردی میان مسجد خود نرد عشق باخت
شد خطبهی حماسه و نامش «بُریر» شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کسانی که به داغ دل ما می خندید
ما ز جان مونس دردیم و شما می خندید
ملت گریه نگویید به عشاق حسین
خبر از عشق ندارید چرا می خندید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چقدر آیینۀ کربلا شدن سخت است
کنار خیمهتان مبتلا شدن سخت است
تپش گرفته دلم، آسمان چرا ابری است؟
پر از غبار شده باز هم هوا ابری است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ضریح شیشه عطری ست در زمین مانده
شمیم حنجرهی توست بعد از این مانده
شمیم حنجرهی توست این حوالیها
که حسرتش به دل جنت برین مانده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نشستهام که بخوانم غزل غزل او را
و مثنوی بسرایم نگاه آهو را
من از تبسم یک گل به شور میآیم
و از حوالی آن شهر دور میآیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وحی خداست در سخنش، کیست این حسین؟
ریزد شفاعت از دهنش، کیست این حسین؟
ریحانۀ پیمبر و از سوز تشنگی
آتش فتاده در چمنش کیست این حسین؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شِیعَتِی یا کِرَامْ ......... یا عِظَامَ المَقَام
ای شیعیانم، ای اهل کرم و ای والا مرتبگان
فانْدبُوا یا حُسَیْنْ .......... بِفُؤادٍ حَزِیْنْ
نوای "یا حسین " را با دلی اندوهگین سر دهید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بیلشکر آمده
یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بیلنگر آمده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند
گاهی تو را و گاه مرا سنگ می زنند
آید صدای نالۀ زهرا به گوش من
از روی بام تا که تو را سنگ می زنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قافله قافله از دشت بلا می گذرد
عشق، ماتم زده از شهر شما می گذرد
آه ای مردم غفلت زده ی خواب آلود:
سَحَر از کوچه ی خالی ز دعا می گذرد
ادامه ی شعر در ادامه یمطلب
آتش چقدر رنگ پریده ست در تنور
امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور
این ردّ پای قافله ی داغ لاله هاست؟
یا خون آفتاب چکیده ست در تنور؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بسیجیان همه در راه حق قیام کنید
به جسم بیسر مولای خود سلام کنید
همه به جانب گودال قتلگاه روید
به آیههای به خون شسته احترام کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماریم آتش پرستارم شده
ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم
از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آرام تر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیر از بس که خورده بود حسین
بر تنش مثل پیرهن شده بود
نیزه هاشان تمام شد کم کم
موقع سنگ ریختن شده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن
هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نکن
اینقدر این شهید مرا زیر و رو نکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس می زد
تکیه بر نیزه ی غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ته گودال تمام بدنش می سوزد
خواهری دید عقیق یمنش می سوزد
نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد