ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن گل که دین و مکتب از او آبرو گرفت
گل های باغ عشق از او رنگ و بو گرفت
بهر نماز عشق به محراب معرفت
از چشمه سار چشم تر خود وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن گل که دین و مکتب از او آبرو گرفت
گل های باغ عشق از او رنگ و بو گرفت
بهر نماز عشق به محراب معرفت
از چشمه سار چشم تر خود وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من ! نکند اشتباه می بینم ؟
بتاب یوسف من ! بوی گرگ می شنوم
بتاب ، راه دراز است و چاه می بینم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر چه مادر تو ، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین ، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو ، هرگز شبیه حیدر نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من ، از آب تهی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تویی که از شمیم تو بهشت جان گرفته است
فدای آن سرت شوم که بوی نان گرفته است
چه کرده پنجه ی صبا چو چنگ زد به زلف تو
که شور گیسوی تو دل از آسمان گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت این بار دل را خانه ی غم کرده است
ای جوان ! گفتم عصای دست پیری ام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر می آورم لبیک یا زینب... "
این را که گفتی شوری افتاده ست در جانم
در اعتقادم ... باورم ... لبیک یا زینب ...
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می بینند در چشم تو چشمانم نمی دانم
شرار آن چشم ها کی ریخت در جانم ، نمی دانم
تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر می شود یک روز پیمانم ، نمی دانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مسیح ، خوانده مرا ، وقت امتحان من است
زمان ، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از آسمان چهارم ، مسیح می بارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه " زینب کبری " نخواهد شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیاورید بساط عزا به نام حسین
به گوشِ گریه رسیده صدای گام حسین
دمِ حسینیه نوکر دوباره دستش را
به روی سینه گذارد به احترام حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
پرواز با دو بال شکسته محال نیست
فطرس در این مسیر به ما یاد داده است
این که همیشه بال شکسته وبال نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمد از مادرش اجازه گرفت ، لحظه ها لحظه های آخر بود
عکس مادر درون چشم پسر ، اشک در چشم های مادر بود
خواهرش " ان یکاد ... " را می خواند به بلندای او نسیم دمید
گرچه بیش از خودش نشان می داد سنش از بیست سال کمتر بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مست از سبوی دلبرم ، از این چه بهتر !
سرخوش ز جام کوثرم ، از این چه بهتر !
چیزی ندارم محضر حیدر بیارم
غیر از دو چشمان ترم ، از این چه بهتر !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی ؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
" ذکرکم فی الذاکرین " را در میان راه گفتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیدید اگر که یکسره در کنج خلوتیم
غرق محبتیم ... به دنبال وصلتیم
هجران کشیده ایم ... گناهی نکرده ایم
از دوری نگار پر از درد غربتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به فرض این که قلم داشت تاب جولانش
قوای واژه چگونه شود غزل خوانش ؟
بیان ناقص ما نیست در خورش وقتی
به او سلام فرستاده حیّ سبحانش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه پرم وا می شود با ذکر استغفارها
پرواز دشوار است با سنگینی این بارها
گرچه تو خوبی من بدم هر بار گفتی آمدم
توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمری ست کشیدم به دلم بار غمت را
عمری ست کشیدم سر دوشم علمت را
عمری ست به دل نقش نمودم به خط اشک
ای خون خدا شعر خوش محتشمت را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گمان مدار که نام تو بردن عادت ماست
نسیم یاد تو در هر سحر عبادت ماست
زمین به زیر قدم های تو سرافراز است
سلامت تو ، به جان همه ، سلامت ماست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مثل خماری که شدیدا در پی باده ست
پای قلم دنبال مدحش راه افتادهست
شهر مدینه مملو از باران رحمت شد
همچون حسین انگار قلب آسمان شاد است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای ردیف همه ی قافیه ها چشمانت
کعبه و زمزم و میقات و منا چشمانت
واژه ها پای ضریح کرمت معتکفند
تا که آغاز کند شعر مرا چشمانت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می شود بر شانه ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد
هردم ای آیینه با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفته ی آرام وزیده
ای روضه ترین شعر غم انگیز حماسه
ای بغض ترین ابر به باران نرسیده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماه و خورشید نمک گیر نگاهت هستند
عرشیان معتکف چشم سیاهت هستند
کهکشان ها ز غبار سر راهت هستند
هر دو عالم همه در خیل سپاهت هستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نرسد اگر به على کسى ، به کجا رود ؟ به کجا رسد ؟
به خدا قسم که اگر کسى ، به على رسد ، به خدا رسد
سوى انبیا ، سوى اولیا ، ز طریق حب و ولا بیا
که به جایى ار برسد کسى ، ز طریق حب و ولا رسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نور تو ، روح مرا منزل به منزل می برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد
مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر
بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد