ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاک ها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاک ها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک زنجیر به حال بدنم میریزد
گریه بر بی کسی زخم تنم میریزد
آسمان راه گلوی قفسم را بسته
عرق بال من از پیرهنم میریزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم از دوری اهل وطنم میسوزد
نه فقط دل، که سراپای تنم میسوزد
قُوَتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم
روزه ام ، خُشکی دور دهنم میسوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به شاخه ی گل احساس من لگد می زد
ز روی دشمنی و کینه وحسد می زد
مرا به جرم خطایی که مرتکب نشدم
هزار مرتبه با تازیانه حد می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد
این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد
با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام
کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از همان روز ازل خاک مرا ، آب تو را
دست معمار از احسان به هم آمیخته است
و شدی باب حوائج ، و شدم سائل تو
دستها را به عبای تو در آویخته است