ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر دمم هزاران فریاد انتظار است
یک لحظه بی تو بودن ، یک عمر احتضاراست
وقتی تو را ندارم ، بهتر که جان سپارم
این زندگی تباهی ، این عمر انتحار است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر دمم هزاران فریاد انتظار است
یک لحظه بی تو بودن ، یک عمر احتضاراست
وقتی تو را ندارم ، بهتر که جان سپارم
این زندگی تباهی ، این عمر انتحار است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجی شود ، حق بی قرارش شد
یک روز بین شیرها الله اکبر گفت
شیر درنده محو او گشت و دچارش شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش می کنی و گاه به خود می پیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد
تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در سامرا غریبی و تنهایی و فراق
در کربلا حسین و عطش بود و درد و داغ
در سامرا تنی جگرش تشنه و کباب
در کربلا حسین تنش زیر آفتاب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غصه میان سینه ی ما جا گرفته
ظلم و جنایت کلّ دنیا را گرفته
غربت میان شیعیان بالا گرفته
امروز قلب یوسف زهرا گرفته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماه صفر تمام شد اما عزا به پاست
این هفته هفته ی غم اولاد مصطفاست
جایِ غدیر را سخن دشمنان گرفت
این بدعتی که شد خودش آغاز ماجراست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش
که چرا تیره شده صبح سپید سحرش
برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای
خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم
کنارش ذره ی ناچیز چون خورشید می تابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ابر بارانی من گریه کمی کم تر کن
دختر عاطفه ام رحم به پیغمبر کن
به خدا پُر شده پیمانه ی من باور کن
نظری بر من و احوال من مضطر کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شهر مدینه صحنه ی صحرای محشر است
باور کنیم عمر جهان رو به آخر است
ملک خدای عزوجل خیمه ی عزاست
کی صاحب عزاست ؟ خداوند اکبر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در حسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه ، چین به چین روضه است
آسمان گریه کرده بالاخره
هر شبی را که در زمین روضه است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ سپید ؛ رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که سائل از عطایایش تحیر می کند
غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند
می رود مسجد به منبر سَبّ حیدر می کنند
بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم ، کُتل ، کتیبه ، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خداوند از اضافی گل تو ساخت انسان را
و بر قلب تو نازل کرد یک شب کل قرآن را
تویی اصل اصول دین و ایمان دارم ای آقا
که معنا می کنند عشاق با مهر تو ایمان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امید دل ! دل سوزان برایت آوردم
خبر ز تلخی هجران برایت آوردم
برآر سر ز لحد ای گل خزان شده ام
که یک بهار ، گلستان برایت آوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از فراق من و دلدار چهل روز گذشت
از شب آخر دیدار چهل روز گذشت
از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را
من شدم قافله سالار چهل روز گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه نان ، نه آب ، مرا دیدن پدر کافی ست
برای سوختن من همین شرر کافی ست
به جای زانوی بابا سرم به دیوار است
برای من غم دنیا همین قَدَر کافی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لحظه ای دنیا ندیده آرمیدن های من
سوخته از دست غم بال تپیدن های من
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در راه عشق رنج و بلا مزه می دهد
در سلک ماست بزم عزا مزه می دهد
ترجیح می دهم بشوم مبتلا ولی
چون نام تو دواست شفا مزه می دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر شب ماه باشد ، دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد ، بُوَد معدن حسین
بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم
خون پاک تو ، حیات دگر قرآن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانه ی بی جای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ هاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید
حرف از چشم بهانه است ، به خون تشنه ترید
تا که دیدید غریبی به سراغم آمد
مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید