ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن
من به پایان آمده کارم ، خودت آغاز کن
شوق وصل تو مرا کشته است بس کن ای حبیب
با دلم بازی نکن این قدر ؛ در را باز کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن
من به پایان آمده کارم ، خودت آغاز کن
شوق وصل تو مرا کشته است بس کن ای حبیب
با دلم بازی نکن این قدر ؛ در را باز کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نور تو ، روح مرا منزل به منزل می برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد
مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر
بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امامی که از انوارش قیامت می شود معنا
اگر هادی ست از اسمش هدایت می شود معنا
صبوری جلوه می گیرد اگر یک گوشه بنشیند
اگر برخیزد از جایش شجاعت می شود معنا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آنان که خود دریای علم کیمیا هستند
وقتی کرامت می کنی قطعاً گدا هستند
این مُستجاب الدّعوه ها در آستان تو
از بس اجابت می کنی غرق دعا هستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا حضور تو دل خسته مسافر شده است
توشه بر داشته از گریه و زائر شده است
دیرگاهی است که مانند کبوتر ؛ جبریل
روی دیوار بقیع تو مجاور شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من
آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان
روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قطره به قطره راهی دریا شدن کم نیست
نوکر شدن ، سلمان شدن ، منّا شدن کم نیست
اصلا گدایی همین بانو بزرگم کرد
با دست خالی اینقدر آقا شدن کم نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
السَّلامُ علیکِ بنتَ علی
السَّلامُ علیکِ بانو جان
مقتدای زلال آینه ها
معنی عاشقانه ی قرآن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است
ما شنیدیم ، او ولیکن چل نفر را دیده است
قبل ضربت خوردن مولا و شاید قبل تر
بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طبع تمام سوره ها وقتی عسل خیزند
دارند در جام حقیقت باده می ریزند
پیمانه ها از آیه های عشق لبریزند
این آیه ها با لحن پیغمبر دل انگیزند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم ، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه ! شاعر شدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روز میلاد تو وقتی روز مادر می شود
حسّ خوشحالی ما صدها برابر می شود
آن قَدَر روشن تجلّی می کنی ای نور محض
هم مکان هم لامکان از تو مُنّور می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
این رودها که همسفر بی قراری اند
تحسین نموده اند خروشانی تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر بهاری با گل رویش شکوفا می شود
غنچه با لبخند معصومانه اش وا می شود
" تین " و " زیتون " را میان گلشنش می پرورد
هر چه می خواهی در این گلخانه پیدا می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فیض روح القدس عالم معنا زهرا
تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا
مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود
رفت معراج که آخر برسد تا زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هوایت جبرئیلی هم پر آوردن کم است
وقت مدح تو هزاران من در آوردن کم است
آسمان کاغذ شود ، خلقت قلم در وصف تو
هفت اقیانوس را هم جوهر آوردن کم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ﺍﻻ ﺍﯼ ﭼﺸم هایت ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺻﺒﺢ ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮﺳﺖ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻣﺴﯿﺤﺎﯾﯽ
ﻓﻘﻂ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﯼ ﺗﻮ ﺭﺗﺒﻪ ﯼ ﺍﻣﺎ ﺍﺑﯿﻬﺎﯾﯽ
ﻣﻘﺎﻣﺖ ﺍﻭﺝ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﮐﻼﻣﺖ ﺷﻮﺭ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ
ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺗﻮ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دنیاست چو قطره ای و دریا ، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا ؟
قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک ، فردا زهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این جمعه هم ای وای گذشت و نگرانم
تا هفته ی دیگر به امید تو بمانم
هر ناله ی یابن الحسنم نامه ی دردی است
تا کی به هوای تو کبوتر بپرانم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم گرفته حاجت مرا روا نمی کنی ؟
در این دل شکسته ام برو بیا نمی کنی ؟
بهار آمده ولی خزان تر از خزان شدم
حقیقت بهارها نظر به ما نمی کنی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مادرم در گوش من خوانده است : یا ام البنین
ذکر من تا روز محشر هست : یا ام البنین
هر کسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول
قبل از آن در زیر لب گفته است : یا ام البنین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهی کشیدی و رخ آیینه مات شد
اشک زلال چشم تو آب حیات شد
خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد
تا از تو خواستم بنویسم دوات شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از همان روزهای کودکی ام
بوده ام آشنای ام بنین
کام من را گرفته مادر ، با
نمک سفره های ام بنین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم : جان تو و حسین ، پسر !
دوباره گفتم و گفتی : " به روی چشم عزیز ! "
فدای چشمت ، چشم تو بی بلا مادر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانمی که تا خود خورشید ، قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته
مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن او را گرفته هر که حاجت داشته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به گیسوی کسی بستم ، سر زلف خیالم را
که شیرین می کند یادش ، دَم تحویل سالم را
فقیری دوره گردم ، مستمند أحسَنُ الحالم
به اُمّیدی که زیباتر کند امسال ، حالم را