ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی که می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی که می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی که می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی که می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
درد بسیار ، مداوا گریه
ارث جامانده ی زهرا گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد ، ولی با گریه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به نام آب ، به نام فرات نام شما
من آفریده شدم که کنم سلام شما
نوشته اند به روی جبین ما دو نفر
شما غلام حسین و منم غلام شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گاهی همه به دور پسر جمع می شوند
گاهی همه به دور پدر جمع می شوند
این ها که دست و پای علی را گرفته اند
هشتاد و چهار فاطمه سرجمع می شوند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد
با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد
من همین خوش قد و بالای حرم را دارم
یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
این طفل که لب تشنه ی یک قطره ی آب است
یک قطره اشکش رزق صد جام شراب است
کرببلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
از حرم طفل ربابِ تازه ای برخاسته
شال بسته ، با نقاب تازه ای برخاسته
گرچه افتادند روی خاک ها خورشیدها
تازه مغرب ، آفتاب تازه ای برخاسته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
ما را به نام هیچ کس قنبر نگردان
یعنى غلام خانه ی دیگر نگردان
معطل کن و چیزى نده ، بگذار باشیم
ما را فقیر این در و آن در نگردان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است
یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک این ها جگر مردان است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب ، انّما زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه ی واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی ست که در قالب من ریخته اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد
آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد