ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باده ی عشق تو هم جنس شراب عطش ست
جان کوثر نَسَبَت تشنه ی آب عطش ست
زائر تربت خونین حسین بن علی ست
عطر شوری که ره آورد گلاب عطش ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باده ی عشق تو هم جنس شراب عطش ست
جان کوثر نَسَبَت تشنه ی آب عطش ست
زائر تربت خونین حسین بن علی ست
عطر شوری که ره آورد گلاب عطش ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کعبه محروم شد ز دیدارت
یـابـن زهـرا خدا نگهدارت
کربـلا مـیروی و یـا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همراه زخم های تنت گریه ام گرفت
از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده های سرخ جگر مثل مادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای منتظرْ اجابت من بر دعای تو
دل برده از تمامی عالم صدای تو
من خالق تو هستم و تو عبد پاک من
تو کشته ی من هستی و من خون بهای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام عمر نهم سر به خاک این درگاه
که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه
به دامنت ز ازل چنگ من گره خورده
بر آن مباش که دست مرا کنی کوتاه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تیر بلا شیشه ی جان را تو شکستی
وی پیک اجل قلب جهان را تو شکستی
چشمم به رهت بود، رسیدی به سراغم
آیینه ی آیین زمان را تو شکستی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچۀ بی انتها نشست و گریست
دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر ناکجا نشست و گریست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله!
به اشک دیـدۀ حیدر ببخش یا الله!
تمام دار و نـدارم محبت زهراست
مرا بـه سـورۀ کوثـر ببخش یا الله!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
کسی که بوی هو العشق می دهد نفسش
کسی که عطر هو الله می دهد دهنش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غیر از این خاک بلاکَش، وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر، چمنی نیست تو را
گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قد قامت الصلواه قلم شور تا گرفت
بیت نخست را غزلم از حرا گرفت
تا سنگ پشت سنگ به او اقتدا کند
لب های غار وا شد و بوی خدا گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد
به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه!
حنجر شه به دم خنجر بُرّان تشنه!
من چو خِضرَم و فُراتست اگر آب حیات
خِضر کی مانده به سرچشمه حَیوان تشنه؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی جدایی می رسد از گریه هایم
بر درد هجرانت حسین جان مبتلایم
در این دو ماهی که عزادار تو بودم
آیا قبولم کرده ای ای مقتدایم؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل پر از زخم، نفس زخم، رگ حنجر زخم
گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم
آسمان پر شده از سر، سر بر نیزه شده
پیکری روی زمین بی سر و، سر تا سر زخم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی دست تو اگر تقدیر در هم ریخته
حال دنیا را فقط یک تیر در هم ریخته
تیر از شرم گلویی می شود سرخ و سپید
آه رنگ خون و رنگ شیر در هم ریخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی
به تازیانه کشیدند باز، بازویی
اگر چه هیچ دری وا نشد، ولی آن روز
به جای میخ به نیزه زدند، پهلویی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم
تو را در مثنوی، در نی، تو را در های و هو، در هی
تو را در بند بند نالههای بیصدا دیدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم
اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد
غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که می برد سر بی بدنش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در طواف بدنت هر چه که عریان خوشتر
بال بریان شده و سینه سوزان خوشتر
گر به گودال ملاقات بیاید بوسه
پاره رگ تر شدن و حنجر گریان خوشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مبهوتم از نظاره ی تشت طلای تو
این جا چرا کشیده شده ماجرای تو
تا این که جای بهتر از این جا مکان کنی
دامن گرفته اند یتیمان برای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه
با چهره خماری زیباتر از همیشه
بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش
اما زمین دل ها صحراتر از همیشه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد